عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام ..ممنونم از نگاهتون..خوش اومدید... اگه دوست دارید مطالب مختلفی درباره ی طبیعت گردی، ساخت انواع کاردستی و کلی چیزای باحال دیگه اطلاعات کسب کنید خوشحال میشم به اینستاگرام ما سری بزنید قدمتونو روی چشم ما بذارید. @mahsano1372

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تا خدا (نردبانی برای نزدیکی به خالق بی همتا) و آدرس takhoda.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 538
:: کل نظرات : 393

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 156
:: باردید دیروز : 20
:: بازدید هفته : 218
:: بازدید ماه : 3235
:: بازدید سال : 78619
:: بازدید کلی : 307210

RSS

Powered By
loxblog.Com

میدونم خیلی قدیمیه اما هنوزم قشنگه...
پنج شنبه 10 اسفند 1391 ساعت 21:5 | بازدید : 1094 | نوشته ‌شده به دست مهسا | ( نظرات )

جرالدین دخترم ، اکنون تو کجا هستی ؟

 
در پاریس روی صحنه تئاتر ؟ این را میدانم .
 
فقط باید به تو بگویم که در نقش ستاره باش و بدرخش .
 
اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران
 
و عطر گل هایی که برایت فرستاده اند به تو فرصت داد ،
 
بنشین و نامه ام را بخوان . من پدر تو هستم .
 
امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگرا
 
گاهی تو را به آسمانها ببرد. به آسمان برو اما گاهی هم به
 
روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن .
 
زندگی آنان که با شکم گرسنه و در حالی که پاهایشان از بینوایی میلرزد
 
، هنرنمایی میکنند . من خود یکی از آنها بوده ام .
 
جرالدین دخترم ، تو مرا درست نمی‌شناسی .
 
در آن شبهای بس دور ، با تو قصه ها گفتم .
 
آن داستان هم شنیدنی است .
 
داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین صحنه های لندن آواز می‌خواند
 
و صدقه میگیرد ، داستان من است .
 
من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد نابسامانی را کشیده ام
 
و از اینها بالاتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد
 
را که اقیانوسی از غرور در دلش موج میزند
 
و سکه صدقه آن رهگذر غرورش را خرد نمیکند ،
 
چشیده ام. با این همه زنده ام و از زندگان هستم .
 
جرالدین دخترم ، دنیایی که تو در آن زندگی میکنی ،
 
دنیای هنرپیشگی و موسیقی است.

نیمه شب آن هنگام که از تالار پرشکوه تئاتر شانزلیزه بیرون می‌آیی ،
 
آن ستایشگران ثروتمند را فراموش کن .
 
حال آن راننده تاکسی که تو را به منزل میرساند ، بپرس .
 
حال زنش را بپرس . به نماینده ام در پاریس دستور داده ام
 
فقط وجه این نوع خرج های تو را بدون چون و چرا بپردازد
 
اما برای خرج های دیگرت باید صورتحساب آن را بفرستی .

دخترم جرالدین ، گاه و بی گاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد
 
و به مردم نگاه کن و با فقرا همدردی کن .
 
هنر قبل از آنکه دو بال به انسان بدهد ، دو پای او را میشکند .
 
وقتی به این مرحله رسیدی که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی
 
، همان لحظه تئاتر را ترک کن . حرف بسیار برای تو دارم
 
ولی به وقت دیگر می‌گذارم و با این آخرین پیام ،
 
نامه را پایان میبخشم . انسان باش ، پاکدل و یکدل .
 
زیرا گرسنه بودن ، صدقه گرفتن و در فقر مردن بارها قابل تحمل تر
 
از پست بودن و بی عاطفه بودن است.
 
 

 

 





:: موضوعات مرتبط: گوناگون , متن زیبا , ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: